آدم ها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی می کنند
همدیگر را می کشند ، لذت می برند ، دود می کنند ، تمام می کنند
و بعد از اندک زمانی سیگاری دیگر
لب پنجره نشستی
و به هوای مه گرفته بیرون نگاه می کنی
پاهایت را در آغوش می گیری و سیگاری روشن می کنی مثل همیشه
مثل همیشه پاهایت را به من ترجیح دادی …
از آن روز که رفته ای
کارت شارژها را سیگار می خرم
و با خیابان حرف می زنم
همین طوری پیش برود
گوشی را هم باید بفروشم کفش بخرم
نفس میزنم و شیشه از بخار نفسم کدر میشود …
نقاشی میکشم و پاکش میکنم …
خوشم میاد و دوباره تکرار میکنم این بازی دوران کودکی را !
دارد برف میاید مثل همان روزها
اما اینجا منم با سیگاری روشن پشت پنجره تنهایی !