پروردگارا
ببخش مرا که آنقدر حسرت نداشته هایم را خوردم
شاکر داشته هایم نبودم
خدایا !
من چیزی نمیبینم
آینده پنهان است
ولی آسوده ام چون تو را می بینم
و تو همه چیز را
( خدا )
وقتی خداوند از پشت دست هایش را روی چشمانم گذاشت
از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم
که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم
خدای خوب من
مسیر زندگی به سختی اش می ارزد
اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشد