یه بار واسم نامه اومد ، بعد نامه رو باز کردم ولی هر چی منتظر موندم مثل تو فیلم ها نویسنده نامه با صدای خودش نامه رو واسم نخوند ... هیچی دیگه لحظه سختی بود : ( کاخ آرزوهام فروریخت ...
با پسر خالم داشتم حرف می زدم وختی حرفش تموم شد یه حوله برداشتم صورتمو پاک کردم از بسکه آب دهن تو صورتم ریخت ؛ نمی دونم این پسر خاله است یا آبشار نیاگارا : )