کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود ، مرد مغروری به او رسید و با تکبر گفت : بکار ؛ بکار که هر چه بکاری ما میخوریم ! کشاورز نگاهی به او انداخت و گفت :دارم یونجه میکارم !
اومدم توی چت به دختر خالم بگم : salam khoobi دستم خورد به a شد : ? asalam khoobi الان خبر دادن از ذوق غش کرده بهش سرم وصل کردن ! مادرش اینام اومدن خونمون تاریخ عقدو مشخص کن !کمک ، کمک ، یکی منو نجات بده …