یکی از فانتزیام اینه روز آخر ترم که نشستم سر کلاس استاد موقعی که داره حضور غیاب میکنه اسمِ منو بخونه
من با صدای پر از درد و خسته بگم : “حاضر” بعد استاد بگه آقا شما ۷ جلسه غیبت داشتی حذفی این درس و
ایشاا… ترم بعد !
بعد بلند شم و استادو نگاه کنم همینجوری که کلاس رفته تو سکوت آروم آروم برم سمت استاد بعد که رسیدم
جلوی استاد بگم : ببین منو از حذف کردن میترسونی ؟ بعد محکم بکوبم رو میز داد بزنم دِ لعنتی حرف بزن … منو از حذف کردن میترسونی ؟
بعد بچه ها میان جدام کنن منو از استاد دور کنن همینجوری که دارم از کلاس میرم بیرون داد میزنم : برو از خدا
بترس … من چیزی واسه از دست دادن ندارم … من زندگیمو باختم لعنتی … بعد همینطوری که همه کپ کردن یه
کلّه محکم میکوبم به در بعدش در خرد میشه بعد من خونی و ماgی از کلاس میرم بیرون …
بعد اصغر فرهادی میگه کات … آفرین پسر آفرین بعد میاد جلو و صورتمو میبوسه ، من میگم مخلصیم عمو اصغر ،
کاری بود که برمیومد دیگه همه تشویق و سوت اصن یه حالی میده …
خلاصه من یه همچین توهمایی میزنم یعنی !