تو ایستگاه اتوبوس بودم کنار یه دختره
بهش گفتم ببخشید خانوم
گفت : درد و ببخشید زهر مار و ببخشید
آدم نباید ازدست شما پسرا آرامش داشته باشه
منم هیچی نگفتم وقتی بلند شد بره با مغز اومد تو زمین
خدا شاهده می خواستم بگم بند کفشت بازه
سلامتی کسی که گفت قبر من رو خیلی بزرگ بسازید
چون دارم یه دنیا آرزو رو با خودم به گور میبرم...