عزیزم !
دیگر حتی نمی خواهم آرزویت باشم
آرزو می کنم او آرزوی تو باشد
آرزوی او دیگری …
و چشمان دیگری را خیره نکند و گول نزنند
اومدم بنویسم خیلی شبیه حیوون ها هستی اما
وقتی یاد نجابت اسب افتادم
وقتی یاد وفاداری سگ و اون نگاه مهربونش افتادم
وقتی یاد نهنگ افتادم که به جفتش تا آخر عمرش وفادار می مونه
وقتی یاد شیر افتادم که اگر گرسنه نباشه ، شکار نمی کنه
وقتی یاد قو افتادم که غرورش رو خیلی دوست داره
وقتی یاد مرغ عشق افتادم که بدون جفتش می میره
به خودم گفتم خیلی نامردیه تو رو به حیوون تشبیه کنم