لقمــــه بزرگتر ازدهانت بودم
برای همین بودکه مرا خرد می کردی
تا انـــدازه شوم
هر چقدر عطـــرت را عوض کنی
باز هم تنـــت بوی کثیف خیـــانت را میدهد
عزیز لعنـــتی ام
گنجشک می خندد
به اینکه چرا هرروز بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم
و من می گریم به اینکه حتی او هم محبت مرا
ازروی سادگی ام می پندارد