ازت نمیگذرم!
نه بخاطرخودم!
به خاطرمادرم ک بعد رفتنت
تمام لحظه های بیقراری ودلتنگیمرا
یواشکی پشت در اتاقم گریه کرد
همانند جوانی که لحظه ی اعدام
به گریه مادرش می خندد
خاطرش آمد که بچه گی اش گفته بود
خنده ات آرامم می کنه پسرم
پیاده روهای این خیابان ها خراب شده اند مست اند
خیال برشان داشته که تو دست در گردن من داری
نمیدانند من با هر بارانی اندوه فراموش شده ام را
با خود به خیابان می برم و تویی در کار نیست