هی غریبه!
قیافت خیلی اشناست
من و تو قبلا جایی همدیگرو ندیدیم؟؟
اهان……
یادم اومد,یه روزایی یه خاطره هایی با هم داشتیم
یادمه اون موقع دم از عشق میزدی…هه…
انقدر مات نگام نکن عشقت حسودیش میشه!!!!
دستات ارزونی خودت…
راستی قبل از رفتنت:
دیگه هیچ حسی بهت ندارم…
دیگه وقتی دیدمت اصلا دلم نلرزید….
شدی برام یکی مثه بقیه…
خواستم بدونی
چقدربده ازش خبر نداشته باشی
..sms بدی جوابتو نده..ساعت ها نگرانش باشی..
بعدبایه خط دیگه بهش زنگ بزنی..
بادومین بوق گوشی رو برداره…
اون وقته که میفهمی تنهایی..
اون وقته که میفهمی دیگه دوست نداره
آدمها ازهمین جا تنهایی رو واسه خودشون انتخاب میکنن
سرد است و من تنهایم
باخود می گویی چه جمله ای پر از کلیشه پر از تهوع
جای گرم نشسته ای و می خوانی سرداست
یخ نمی کنی حس نمی کنی
من برای نوشتن همین دوکلمه چه سرمایی راگذراندم
دوام نمی آورم سرمای زمستان امسال را
بایدکوچ کنم به قشلاق آغوشت
گذشته اى که حالمان را گرفته است
آینده اى که حالى براى رسیدنش نداریم
وحالى که حالمان را بهم میزند
چه زندگى شیرینى...