گنجشک می خندد
به اینکه چرا هرروز بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم
و من می گریم به اینکه حتی او هم محبت مرا
ازروی سادگی ام می پندارد
چرا وقتی دروغ میگی
و من لبخند می زنم فکر می کنی خرم
خب یه بارم فکر کن دارم به خریت تو لبخند می زنم !
بیچاره دلم با دیدنت باز هم لرزید
نمی دانست تو همان بی وفای دیروزی
بیچاره دل است عقل ندارد
دوباره به من خواهی رسید ، شک نکن