جایی خواندم ما آدم ها زنده ایم به سبب آنکه کسی دوستمان داشته باشد
سوالی پیش آمد !
من برای چه زنده ام ؟
جــآے خالیَتـــــــ آنقــــَدر بُــــزُرگـــــــ شُـــده
که حَـتـــــے مــــے شَــــــوَد دَر آن
زِندِگـــے کَرد
نگاه کن !
این آسمان نیست که دلش گرفته
دل منست که یک آسمان گرفته …
وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت
فهمیدم که گاهی
هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است
مغرور احساسم شدی
گذشتی از رو گریه هام
لعنت به لحظه هایی که
تو همه چی بودی برام