یه جا رفتیم مهمونی یارو رفت تو آشپزخونه چایی بیاره ؛ گفتیم ۲دقیقه اومدیم خودتونو ببینیم ، بی شعور اومد
نشست میوه نیاورد دیگه !!!
نشسته بودم یهو مامانم از آشپزخونه اومد بی مقدمه شروع کرد درباره فلفل صحبت کردن که : میدونستی فلفل
لاغر میکنه و ضد سرطانه ؟ بعد نشست دو ساعت از خاطرات گذشتش و غذاهای خوشمزه و پر فلفل عمه اش
حرف زد …
آخرش معلوم شد فلفل از دستش در رفته ، ریخته تو شام !!!
ینی همچین مامان توجیه کننده ای دارم من !
پسر عموم پروژه دانشگاهیش آسیب شناسی اعتیاد بود ، اینقد با معتادا رفت و آمد کرد پروژه که تموم شد خودشم معتاد شد …
من و داداشم کلا سرما نمی خوریم !
مامانم میگه برای اینه که وقتی بچه بودین از حموم که می اومدین میذاشتمتون جلوی کولر یا پنکه خشک بشین ،
حالا بدنتون مقاوم شده !
رتبه ارشد پسرداییمو سه رقم سه رقم از راست جدا کردیم که بتونیم بخونیمش!
فک و فامیله دانشمندِ ما داریم؟