یک مترسک خریده ام !
عطر همیشگی ات را به تنش زده ام !
درست مثل توست
فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند …
حکایت من حکایت کسی است
که عاشق دریا بود اما قایق نداشت
دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت
حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد
زخم داشت ولی ناله ای نکرد
نفس می کشید اما همنفس نداشت
خندید اما غمش را کسی نفهمید
شب ها
زیر دوش آب سرد رها می کنم
بغض زخم هایم را در حالی که
همه می گویند خوش به حالش چه زود فراموش کرد