و امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری
که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچ کس دیگر
فقط میداند که هرچه هوا سردتر می شود
دلش آغوش گرم می خواهد
گهگاهی سفری کن به حوالی دلت
شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد
کار سختی ست دوست نداشتنِ تو
باید برای خودم
کار دیگری دست و پا کنم