کمان حرمله قدم کمان کرد
گل نشکفته من را خزان کرد
عجب تیری به حلقومش نشسته
که راهم را به سوی خیمه بسته
الهی حرمله از غم بسوزی !
که دیگر حنجر طفلی ندوزی
شبــای پــریــشــونــی...بــا چــشــمــای بــارونـی...مــثــل چـشــمـه ای امــا....
بــازم تــشــنــه مــیمــونــی...بــرا اون کــه مــرد مــرداست...
حـرمش شــبــیـه دریـاست...عـلـمـش هـمـیـشـه بـالاسـت...یـا مـولا یـا مـولا یـا عـبـاس
دانی که چرا چوب شود قسمتش آتش؟
چون بی حرمتیش بر لب و دندان حسین است
دانی که چرا آب فرات هست گل آلود ؟
چون شرمنده از لب عطشان حسین است
دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش؟
زیرا که خدا نیز عزادار حسین است