نویسنده : مازیار فلاحی
کتاب : کلاغ پاییز کودکی
یک ساعت، فقط یک ساعت به اعدام مریم باقی مونده.
یک
ساعت دیگه حکمشو اجرا میکنن.
تمام تلاشها بی نتیجه مونده، هیچ مدرکی نیست که ثابت کنه مریم شوهرشو نکشته.
متهم به قتل شوهرشه،
میدونم شوهرشو دوست نداشت ولی اون شوهرشو نکشته.
درسته از زندگیش راضی نبود، اما شوهرش اونو دوست داشت،
خیلی ام بهش علاقه داشت، هیچ بدی در حقش نکرده بود.
تازه از صبح تا شب تمام سعیش جلب رضایت اون بود،
وگرنه اونقدر موقع خواستگاری سماجت نمیکرد.
را به را سبدای گل نمی فرستاد در خونه شون. اونقدر با پدر و مادرش صحبت نمی کرد.
بعد از یک سال رفت و آمد و برو بیا بالاخره مریم تسلیم شد و قبول کرد.
خوب چرا هیچ کس نمی فهمه که ممکن نیست
یک ماه بعد از ازدواج دست به همچنین کاری بزنه.
ساعت ده دقیقه به یکه. ده دقیقه دیگه مونده و من هی ساعتو نگاه می کنم،
منی که می دونم اون شوهرشو نکشته.
درسته اون شوهرشو دوست نداشت ،
مریم منو دوست داشت، خیلی زیاد
ولی دلیل هم نمی شه که شوهرشو بکشه.
شاید من بدونم کی شوهرشو کشته،
اما تا دقیقه ها پس از ساعت یک روی صندلی خونه خودم خواهم موند و
به
ساعت خیره خواهم شد.
سهشنبه 17 دی 1392 ساعت 23:04