تو دنیایی که جای آرزوهاست
کسی جز تو منو عاشق نمی خواد
بیا تا تکیه گاه من تو باشی
دلم مثل خودت تنهای تنهاست
می دونست دلم اسیره ولی رفت
می دونست گریه ام می گیره ولی رفت
می دونست تنهایی سخته ، می دونست
می تونست باهام بمونه ، نتونست
می دونست دلم شکسته ولی رفت
غم اون تو دل نشسته ولی رفت
حکایت من حکایت کسی است
که عاشق دریا بود اما قایق نداشت
دلباخته سفر بود اما همسفر نداشت
حکایت کسی است که زجر کشید اما ضجه نزد
زخم داشت ولی ناله ای نکرد
نفس می کشید اما همنفس نداشت
خندید اما غمش را کسی نفهمید
شب ها
زیر دوش آب سرد رها می کنم
بغض زخم هایم را در حالی که
همه می گویند خوش به حالش چه زود فراموش کرد