بوی ربنای تو و ماه دلتنگی های من
افطار می کنم خاطرات نبودنت را …
از اتاق خاطراتم بوی حلوا بلند شده است
آرام فاتحه ای بخوان …
شاید خدا گذشته ام را بیامرزد !
هر روز که بیدار می شوم
وحشت زده قاب خاطرات ذهنم را مرور میکنم
هیچ بعید نیست تو از آنجا هم رفته باشی