انقدر زمین خورده ام
که به جرم زمین خواری انفرادی دنیا را به نامم زده اند
غمگینم…
همانند جوانی که لحظه ی اعدام
به گریه مادرش می خندد
خاطرش آمد که بچه گی اش گفته بود
خنده ات آرامم می کنه پسرم
آھاے مرگ کجایے ؟
بیا کہ زندگے مرا کشت
ماه مهر است!
خودم بهمن می کشم… دلم تیر…
خیلی سخت بود
با بغض نوشتم ولی با خنده خواندی