می گوینــد : بــاران کــه میزنــد
بــوی خــاک بلنــد می شــود
امــا اینجــا بــاران کــه می زنــد
بــوی خاطــره بلنــد می شــود
مرا محکــم تر در آغوش خود بگیـر
من هنوز هم نـمی خواهم تــو را
به دسـت خاطرات لــعنـتـی بسپـارم
می آیی
عاشق می کنی
محو می شوی
تا فراموشت می کنم ، دوباره می آیی
تازه می کنی خاطراتت را
محو می شوی
هیس
حواس تنهایی ام را با خاطرات باتو بودن پرت کرده ام
بگو کسی حرفی نزند
بگذار لحظه ای آرام بگیرم