هر کسی برای خودش خیابانی دارد ، کوچه ای ، کافی شاپی
و شاید عطری که بعد از سال ها خاطراتش گلویش را چنگ میزند …
خاطرات هرچه شیرین تر باشند
بعدها از تلخی گلویت را بیشتر می سوزانند
دارم برگ می کشم اما نه سیگار برگ !
برگ برگ خاطرات سوخته ام را که داخل سیگارم ریخته ام
تـو چـه مـی فـهـمـی از روزگـارم
از دلـتـنـگـی ام
گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم
خـوابـت را بـبـیـنـم
مـی فـهـمـی ؟
فـــــقــــــط خـــوابــــــت را