مامان بزرگ : ای من به قربون قدت بشم …
من : آهان ! کم رنگ بریزم دیگه ؟
مامان بزرگ : آره دیگه ! لیوانی هم باشه …
چند وقت پیش میخواستم خط موی پشت گردنم رو درست کنم ، در ضمن حسش نبود برم آرایشگاه !
بابام کلاس گذاشت که زمون جنگ اون یه مدت آرایشگر ارتش بوده و راضیم کرد پشت سرم رو درست کنه !
خدا نصیب کافر نکنه ، نشست ماشین و تیغ گرفت دستش ؛ اول کار که پس کله ام رو زخم کرد بعدشم هی میگفت
کج شد بزار درستش کنم … کارش که تموم شد خط رو آورده بود وسطای کله ام ، مجبور شدم برم سرم رو تیغ
بندازم !
مامانم به مدت یک هفته رفته خونه خالم ، مام داشتیم از گشنگی میمردیم و کل خونه هم ریخت و پاش بود …
براش اس ام اس دادم :
رفیق من سنگ صبور غمهام / به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمیفهمه چه حالی دارم / چه دنیایه رو به زوالی دارم
مامانم تو جوابم نوشته بود :
تنهای بی سنگ صبور / خونه ی سرد و سوت کور
توی شبات ستاره نیست / موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد ، سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش ، طاقت بیار و مرد باش
یه چندتا شکلک خنده شیطانی و زبون درآوردنم برام فرستاده بود !
خب مادر خانوووم الان چه وقته حاضر جوابیه ؟ پاشو بیا به خونه زندگیت برس دیگه !!!
چند وقت پیش حس کمبود محبت داشتم رفتم یه کم بتادین روی دستم ریختم و اومدم جلو مامانم سرفه کردم گفتم
وای دارم خون بالا میارم …
مامانم زد تو سرم گفت از بسکه میری تو اون اینترنت بی صاحاب ؛ برو توالت فرشامو کثیف کردی …
بابام کلا محلم نذاشت …
داداش کوچیکم هم داشت از خوشحالی بالا پایین میپرید و میگفت آخ جون اگه سعید بمیره اتاقش مال من میشه !
خدا این حس رو نصیب دمپایی ابری توی دستشویی نکنه …
مامان و بابام چند شب پیش با هم دعواشون شد و مامانم قهر کرد رفت خونه مامانش اینا …
بابام گفت به جهنم خودم به تنهایی زندگی میکنم !!! بعد از چند شب که کلی ظرف نَشُسته تو کابینت جمع شد
دستارو زد بالا ظرفا رو بشوره ؛ دیدم زیر لب داره غر میزنه و میگه اینم شد زن ؟؟؟ ببین این قابلمه ها چقدر جرم
گرفته سیاه شده ؟!؟!؟!
صدام زد آهای پسر بیا ببین انقدر ساییدم این قابلمه رو ، ببین چه برقی میزنه کیف کن برو برا مامانت تعریف کن …
رفتم نگاه کردم دیدم همه قابلمه های تفلون مامانم رو با سیم ظرف شویی به قدری ساییده که سفید شده !!!
فقط اب دهنم رو قورت دادم و آماده جنگی عظیم شدم …