می آیی
عاشق می کنی
محو می شوی
تا فراموشت می کنم ، دوباره می آیی
تازه می کنی خاطراتت را
محو می شوی
عابرانی که از کنارم می گذرند مست عطر تنم می شوند
و نامش را که می پرسند دلم می لرزد
چگونه بگویم خاطرات توست ؟
به من مجوز چاپ نمی دهند
میگویند داستانی که نوشته ای قابل باور نیست
اما من فقط خاطراتم را نوشته بودم