آن که در آن جا خوش کرده ای دل است نه شهربازی
تاب بازی ندارد بی انصاف
یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست
فقط کمی جای تو خالیست ، نمی آیی ؟
چه تلخ است علاقه ای که عادت شود
عادتی که باور شود
باوری که خاطره شود
و خاطره ای که درد شود
من خاطرت را می خواستم
نه خاطره ات را . . .
کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود
تا هر وقت از سر دلتنگی به رویش دست می کشیدم
تو از درونش با آرزوی من بیرون می آمدی