ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
ﯾﮏ جایی
به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ
ﺑﺮمی گردد
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ
دست خالی که نمیشود به پیشواز خاطره رفت
من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه میافتم
دلم که گرفته باشد باصدای
دستفروش دوره گرد هم گریه می کنم
چه رسد به مرور خاطرات باهم بودنمان
عابرانی که از کنارم می گذرند مست عطر تنم می شوند
و نامش را که می پرسند دلم می لرزد
چگونه بگویم خاطرات توست ؟
چشمم به گیسوانت که می افتد
تمام خاطراتمان آرام آرام ، زنده می شوند
یک به یک ، مو به مو …